همیشه زن   2013-03-05 16:08:58

روز زن نزدیک است و زن های بیشماری که در من زندگی می کنند سربرآورده‌اند، سخنی دارند. هرکدام از آن‌ها می خواهند زخم های شان سر بازکند، فریاد بزند،درمان بجوید. درمانی که حق اوست نه سهم او.
امروز از زنی می‌نویسم که در نوجوانی بزور خانواده شوهر داده شد. شانزده سال بیشتر نداشت. فکر می کردند دیگر خانمی شده است و تا سروگوشش زیادی نجنبیده شوهرش دهیم.از سرکلاس درس بلندش کردند و پای سفره ی عقد نشاندنش، رویایی بود. لباس سفید عروسی، آرایش مدروز زنانه، کفش های پاشنه صناری ده سانتی، خنچه‌های آینه‌شمعدان نقره‌ی اصل، داماد قدبلند اداره‌جاتی که آرزوی هر خانواده‌ای ست و جشنی آن‌چنان...
کابوس از آن‌جایی شروع شد که دخترک فهمید خانواده‌ی شوهرش و حتی مادرش و پدرش از او توقع دارند همه کاره‌ی خانه باشد. پخت وپز شست وشو و رفت ورو. بچه داری و شوهر داری و یک شبه هزارساله شد. جایی برای پناه بردن نبود، داستان لباس سفید وکفن سفید بود. داستان آبرو و حیثیت پدرومادرش. پس از آن بچه ها آمدند یکی پس از دیگری.هول وولای پسر زاییدن قلبش را به تپش می‌انداخت. دعای شبانه روزیش داشتن پسر بود تا طرد نشود، تا نام خانوادگی شوهرش را زنده نگه‌دارد. راستی چه‌کسی این قانون را گذاشته است. چرا منی که از ویار گرفته تا سنگینی جنین و بدخوابیدن دوران حاملگی و زایمان دردناک و شیردادن و شب نخوابیدن پس از آن را تحمل می‌کنم باید دلم برای نام خانوادگی پدرش بسوزد.
بچه رو ببر اون اتاق بزار من بخوابم، فردا باید برم سرکار
من چی؟ من فردا نباید کار کنم؟ نباید کهنه بشورم، خرید کنم، سبزی پاک کنم، غذا بپزم، جارو کنم و لباس‌های ترا اطو کنم؟ آخ یادم نبود من زنم..
دور خود می‌چرخید، هیچ کاری را تا به آخر نمی توانست درست انجام دهد، بچه گریه می‌کرد، و بچه‌های دیگر، حالا سه تا بودند سه بچه‌ی گرسنه‌ی مریض، مهمان‌ها هم پذیرایی می‌خواستند، جای دست بچه روی یخچال چه می‌کند؟ زن هم زن‌های قدیم..
کارهای جسمی یک طرف متلک‌های اطرافیان روحش را می‌آزرد. و شب که بچه‌ها می‌خوابیدند تازه نوبت وظایف زناشویی بود. مالک تنش نیز دیگر نبود. خانواده‌اش فروخته بودنش به اسیری آری اسیری...
دلش خوش بود به ماتیک قرمزی که جمعه‌ی گذشته از لاله‌زار خریده بود. شوهرش گفته بود: خوشت می‌آید؟ برش دار. و دخترک خود را در آیینه دیده بود، نشناخته بود، نشناخته بود..
می گفتند خیلی خوشبخت است اجازه دارد آرایش کند،لاک بزند و هر وقت به عروسی دعوت شد برود آرایشگاه موهایش را شنیون کند. می‌گفتند ماهی یک‌بار با شوهرش به سینما می‌رود و هفته‌ای یک‌بار به خانه‌ی مادرش. می‌گفتند گاهی هم شلوار تنگ می‌پوشد و با دوستانشان به پیک‌نیک می روند. خوشبختی از این بالاتر؟
او امروز هم خوشبخت است. پسرها بزرگ شده‌اند دنبال زندگی خود هستند.حقوق بخورو نمیری هم که می‌آید هم حالا اجازه دارد خرج کند ولی نباید یادش برود که این نتیجه‌ی زحمات شوهرش است، نباید فراموش کند که اگر خانه‌ای فروش رفت و پولی قمار شد و زندگی کوچک شد به او ربطی نداشته دخالت کند. کسی دیگری کار کرده و بازنشستگی گرفته و کس دیگری پولش را به باد فنا داده به او مربوط نیست. او هنوز زن است یک زن مطیع خانه‌دار که هنوز چون پرستاری شوهر مریضش را پوشک می بندد واگر حقی بخواهد به سنگ بی‌عاطفگی رانده خواهد شد، حالا دیگر افسردگی و آرتروز و بیماری‌های دیگر احاطه‌اش کرده‌اند، ولی هنوز صبح که بیدار می‌شود چای را او دم می‌کند، وظیفه دارد همیشه خوب باشد همیشه زن باشد...

نوری شهری


تلما  2013-03-22 19:36:00

سلام خاله جون

چندسالیهتو چندتا وبلاگ می نویسم
اصلا فکر نمیکردم چنین قلم خوبی داشته باشی
البته من منتظر بودم ماجرای زن رو در اواسط زندگیشم بخونم
یه جورایی ازون مرحله عبور کردی
ولی فوق العاده بود
من زن رو حسش میکردم...حتی غرزدنای لابلای متنش رو
بیشتر ازش بنویس...من شخصیت این زن رو دوست دارم


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات